هلناهلنا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

لپ لپ مامانی و بابایی

بدون عنوان

سلام دختر گلم امروز آخرین روزی که تو شکم مامانی هستی فردا به امید خدا میای بغلم .عزیزم نمی تونم باور کنم دارم دختر دار میشم نمی تونم تصور کنم چه شکلی هستی از خدا می خوام که قدر نعمت به این بزرگی را بدونم وهمیشه شکرگذارش باشم پارسال آبان نی نی عمه زهرا ماهک به دنیا آومد وقتی برای اولین بار دیدمش به نی نی گفتم از خدا بخواه سال بعد این موقع نی نی تو بغلم باشه و خدا جون دعامو مستحاب کرد خدایا هزازان بار شکرت .خدایا  ازت میخوام هر کسی آرزوی بچه دار شدن را داره اگه صلاح ومصلحتشه خدا بهش نی نی  سا لم  و صالح بده . یکشنبه رفتم مطب دکتر بهم تاریخ عمل ٥شنبه ٢١ مهر داد البته با توحه به سونو وتست قلب همون روز سونو انجام دادم شکر خدا خوب...
20 مهر 1390

ساخت وبلاگ برا لپم لپم

سلام عزیزم این وبلاگ را دایی جونت ساخته البته باتاخیر آخه مامان تنبلی داری .با ورود به ماه 9 تصمیم گرفتم برا لپ لپم وبلاگ بسازم .روزی که متوجه شدم که در وجودمی 10 اسفند 1389بود بی بی چک گذاشتم 2 تا خط افتاده بود باورم نمیشد که من وبابایی قراره نی نی داشته باشیم سریع براش زنگ زدم اون مثل من بود گفت بریم آزمایش بدم آخه ما خیلی وقت بود منتطر آمدنت بودیم  رفتیم آزمایشگاه جواب برا ساعت 5 آماده میشد دل تودلمون نبود که ببینیم جواب چیه  آون روز قرار بود خونه  دوستم برم رفتم اما تمام فکرم پیش این بود که شما تو دلم هستی خودمو به خدا سپردم گفتم هر چی مصلحت باشه اون روز شاگردم داشتم اونقدر که حواسم پرت بود کلید آموزشگاهم  یادم رفته...
15 مهر 1390

دختر خاله نازنازی

  اینم عکس وانیا جونم .خودشو مانیا جون خطاب میکنه وسایل دخملی رو میبینه میگه مال نی نی نیست مال مانیا جون              ...
15 مهر 1390

ارمیا جون وکیانا جون

    این عکس نوزادی کیاناست الان برا خودش خانمی شده کیانا وانیا را دختر عمو مرتضی میدونه                           ...
15 مهر 1390

عکس سونو

سلام  خوشگلم خوبی ؟ تو شکم مامانی  خوش می گذره ؟ امروز ٣٧ هفته و١روزمه .از اونجا که مامان تنبلی داری امروز آومدم تا عکس سونو که دوشنبه ١١مهر رفتم  بودم برات بذارم بابایت خبلی دوست داشت عکس ٤بعدی ازت بگیریم اما من می ترسیدم برات ضرر داشته باشه قبول نکردم . عزیزم تو سونو وزنتو زده بود2848 و جنسیت دخملی بودنت تصویب شد شکر خدا .دکتر زمان سزارینمو ١٧مهر به بعد اعلام کرده وگفته ١٧ مهر مطبش برم تا زمان دقیقشو بهم بگه .عزیزم چهار شنبه ١٣ مهر تکونات کم شده بود منم که خیلی ترسیده بودم تصمیم گرفتم برم بیمارستان برا بررسی ضربان قلبت ورفتم شکر خدا همیچی خوب بود خیالم جمع شد و با لا خره دو هفته مونده به دنیا آومدنت اسم هلنا رو برا عزیزت...
15 مهر 1390

سرما خوردگی مامان وبایا

سلام خوشگلم .مامانی ازدیشب مریض شده اول با گلو درد شروع شده امروز خودمو تقویت میکنم تا زودتر خوب بشم تا شما اذیت نشی عزیزم .اینو بگم بابایی هم سرما خورده اونم چه سرمایی .من از بابایی گرفتم . راستی دیروز خاله زیبا ازم عکس گرفته تا وقتی به امید خدا  به دنیا آمدی  و بزرگ شدی بهت نشون بدم اینو بگم که میخواستم با باباییت عکس بگیرم اما اونقدر سرش   شلوغه که دلم براش میسوزه آخه جدا از کاراش عزیزت بیمارستان بستری شده باید بره بهش سر بزنه  ویسری کارو انجام بده برا اونم دعا کن زودتر خوب بشه عزیزم.به امید خدا تا به دنیا آومدنت اگه تونستیم با هم عکس میگیریم. راستی برا دوشنبه هفته بعد قراره برم سونو تا دخملی گلمو ببینم دلم میخواد دو...
4 مهر 1390
1